
نمی شناختمت ، نه تنها من!
تمامی شهر گمنامی ات را شهادت می دادند !
چرا؟… خواست خودت بود؟ قطعا… انکارش نمیکنم ، مردی که نگاهش ریا نبود، جنگیدن و
شهادتش بی حکمت ، گمنام نبود !
همه جا را دنبال ردپایی از قدومت ، سرسطری از خاطراتت، سرنخی از دوک زندگیت گشتم…
خانه ات را یافتم ،خانواده ات را شناختم.
افسوس و صد افسوس که دو فرشته ی زندگی ات به دیار باقی شتافته بودند!
گرد زندگی بازماندگانت، ردپایت راپوشانده بود، حتی سرسطری از خاطرات قدیمی شان را بیاد
نداشتند، گذر زمان دوک زندگی ات را به گره کور انداخته بود… حق داشتند، این همه سال
گمنامی! از خودت مدد خواستم ، خواستم فانوس راه تاریک و پر فراز ونشیبم باشی…
انصافا مردانگی ات دست رد به سینه ام نزد ! قدم به قدم نفس به نفس گره به گره دنبالم – –
بودی. جا،پای رد پای تو گذاشتم، سر نخ زندگی را خودت به دستم دادی!
یافتم گوهران دوران جنگت را ….
گوهرانی که گوهر بودنت را با اشک فریاد می زدند و تو را تنها مرد جبهه می دانستند.
بی راه نمی گفتند: تو آن مرواریدی بودی که در صدف مانده بودی و راهی دریای حق شدی.
نمی دانم! نمیدانم…از کدام مردانگی هایت بگویم…
از ترکش های عفونت کرده در بدنت بگویم یا از چشمی که از دست دادی و دنبال درمانش
نبودی؟! از میدان مین بگویم، که رستم دستان بودی و شجاعت و پشتکارت همه را، حتی حاج
حسین خرازی را حیرت زده کرده بود!
من از جنگ فقط سنگر و تیر و خمپاره را می شناسم ، شنیده ام لاله هایی در خاک
پرپرشدند…
من ،جوان امروزم، از فیلم سردر می اورم و از پشت صحنه ی فیلم… این را می دانم که تلاش
پشت صحنه ی فیلم پیدا نیست، چیزی پیداست که مقابل لنز دوربین است !
انصافا دمت گرم سردار شهید علی خلیلی ، خوب پشت صحنه ی جنگ را بازی کردی! هیچ
کم وکسری نذاشتی مگر از جان مایه گذاشتی… راه باز می کردی دست وپا جا می گذاشتی ، –
که برادران پشت سرت در تاریکی شب پرپر نشوند !
نام گرفتنت بنام “خط شکن” در میان همسنگرانت چقدر بجا و نیک ماندگار شد!
آری! تو آنجا هم فانوس راه تاریک بودی…
خوبی ات، مردی و مردانگی ات، تنها زمینی ها را شگفت زده نکرده بود، گویا مهدی
موعود (عج) خودشگفت زده ی ایمان و پاکی ات بود که شهادتت را 22 فروردین در خواب
وعده داد!
به راستی که چه زیبا زیستی، ای خاکی آسمانی… سجاده ات خاک ،مهر نمازت مین و دانه
های تسبیحِ ذکر شبانه ات ، ترکش های تنت !چه زیبا سر به سجده ی الهی گذاشتی و رکعت
نماز عشقت را به جا آوردی…
داستان ادامه دارد…