اخباراصلیخاطرات
موضوعات داغ

خاطره ای از شهید رسول آقاعلی رویا از زبان راننده و همرزمش عبدالرضا جعفری

یک بار با هم رفتیم سراغ یک سرهنگ ارتشی. قرار بود یک چیزهایی از آن سرهنگ بپرسد و یک سری تاکتیک های نظامی یاد بگیرد. سرهنگِ خشک و محکمی بود. با اینکه سنی ازش گذشته بود، ولی سرحال و قبراق بود. چند ساعتی توی اتاق با سرهنگ حرف میزدند. رسول از عملیات هایی که کرده بود میگفت و سرهنگ تحسینش میکرد. دست آخر سرهنگ برگشت طرف من و با صدای دورگه و زمختش گفت: «ایشون اومده از من چیز یاد بگیره؛ ولی الحق و الانصاف باید بشینه جای من و به من چیز یاد بده»
بعد گفت: «ایشون درج هشون چیه؟ »
– فرمانده مونه. نمیدونم دقیقاً بگم مسئول چی؟! مسئول گردان، مسئول گروهان، نمی دونم!
سرهنگ اخم کرد و گفت: «گردان و گروهان کجا بود پسر. این جَوونی که من میبینم، اگه بخوایم طبق قاعدۀ جنگ های
کلاسیک بهش درجه بدیم، کمتر از سرلشکر نیست. این اطلاعات و تجربه هایی که از میدون داره رو خیلی از سرلشکرهایی که سا ل ها درس خوندن هم ندارن. فقط حیف که این لباسها نشون و درجه نداره. از این به بعد هرکس پرسید درجۀ فرمانده تون رو، بگین سرلشکر رسول آقاعلی رؤیا. این جَوون یه سرلشکره.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا