
رسول هیچ وقت کسی را برای کاری جلو نمی انداخت. اول خودش میرفت و اگر مطمئن میشد خطری نیست، بعد میگفت بچه ها بیایند. قبل از عملیات بیت المقدس چند باری با هم رفتیم برای شناسایی و پاکسازی. یک بار رفتیم سمت آب تیمور. مردم محلی به سپاه گفته بودند می خواهند کشاورزی کنند؛ ولی زمین هایشان میدان مین شده. خبرش رسیده بود به رسول و قرار شد کنار شناسایی ها و پاک سازی های قبل از بیت المقدس، یک وقتی هم بگذاریم برای پاکسازی این مناطق. خلاصه رفتیم و همین که رسیدیم، رسول به راننده گفت جلوتر نرود. ماشین ایستاد و پیاده شدیم. گفت: «کسی حق نداره از پشت من تکون بخوره. من میرم و به فاصلۀ چند متر شما روی جای پای من میآین. اینجا زمینش آبرفتیه و احتمالش زیاده میدون از نظمش خارج شده باشه. » راست می گفت. زمین مثل اینکه آب تویش رها شده و بعد
نشست کرده باشد، تَرک تَرک شده بود. جوری قاچ خورده بود که لای بعضی از این ترک ها میشد حتی یک هندوانه
فرو کرد. خود خاک هم شکننده بود. راه که میرفتیم زیر پایمان کروت کروت می کرد و خُرد میشد. پشت سرش راه افتادیم و قدم جای قدم هایش می گذاشتیم. حتی یک سانتی متر آن طرفتر ممکن بود به قیمت جانمان تمام شود. به خط، پشتش رفتیم و رسیدیم به جایی که گفت: «شما از این جلوتر نیاین. همین جا بایستین تا من برم جلو و بیام. اگه دیدم خبری نیست، صداتون می کنم از روی جای پام بیاین جلو. » ما ایستادیم و خودش رفت و یک ربع بیست دقیقه بعد برگشت. اخم هایش توی هم بود. سرش را خاراند و گفت: «این میدون خیلی الکی شده. »
– چرا؟
– هیچی سر جاش نیست. جای مین ها هست و خودشون نیستن. هرجای خاک رو حس کردم جای مینه، کندم و مینی
توش نبود. جابه جا شدن. خیلی خطرناکه. باید برگردیم و سر فرصت بیایم برای پاک سازی. با یه نفر و دو نفر هم نمی شه. باید همۀ بچه ها رو بیاریم. دوباره از روی جای پاها برگشتیم سوار ماشین شدیم. به راننده گفت: «از روی همون خط تایری که اومدی برگرد. » راننده گفت: «حاجی دنده عقب رفتن روی همون ردّ لاستیک ها خیلی مشکله. دو فرمونش کنم و با کلۀ ماشین بریم؟ »
– پس بذار برم پایین و چک کنم.
پیاده شد و بعد از چند دقیقه گشتنِ زمین، وقتی خیالش راحت شد، راننده ماشین را سر و ته کرد و راه افتادیم. راننده
همان طور که از شدت دقت، عرق از پیشانی اش می ریخت، مرتب غر می زد که چرا اولِ کار نگفتی حواسمان باشد. اگر رفته بودیم روی مین چی؟ همان طور که داشت زیرلبی این ها را می گفت، رسول یکهو گفت بایست. از ترس جفت پا زد روی ترمز و ایستاد. رسول از ماشین رفت پایین. بیست سی متری از ماشین فاصله گرفت. ما را صدا زد و وقتی از ماشین پیاده شدیم، داد زد کنار جاده جای مین را ببینید. رفتیم جلو و جای مین را دیدیم. گفت مینش آمده اینجا که من ایستادم و اشاره کرد به پایین پایش. مین حدود سی متر از جای اصلی اش فاصله گرفته بود. مین توی رمل از بین نمی رود؛ یعنی به این زودی ها از بین نمی رود. صحیح و سالم می ماند و زنگ هم نمی زند. رسول توی آموزش هایش میگفت اگر میدان رمل و ماسه بود، مین هایی که می کشید بیرون را نگه دارید. چاشنی هایشان را بگذارید کنار دست خودتان؛ البته خیلی هم نزدیک نه که خطرناک باشد. یک جوری که بعد بفهمید کدام چاشنی مال کدام مین است. قاطی پاتی نشوند. می گفت ما تحریم هستیم. بهمان هیچ چیزی نمیدهند. باید همین هایی را که از زیر خاک می کشیم بیرون دوباره جلوی پای خودشان فرش کنیم. بچه ها هم دستور را خوب اطاعت میکردند. هیچ عملیات پاکسازی مینی نبود که چندین ماشین مینِ سالم از خاک درنیاورده و به عقب برنگردانند.