اخباراصلیخاطرات
موضوعات داغ

خاطرات جانباز اکبر کاظمی رزمنده لشکر 8 نجف اشرف

منطقه ای که بودیم تازه افتاده بود دست بچه های خودمان. برای همین لوازم عراقی ها زیاد به چشم می خورد. شب ها در ارتفاعات هوا خیلی سرد بود. من چراغ های خوراک پزی عراقی ها را جمع کرده بودم. به صنعت کار که فرمانده مان بود گفتم: اگر خواستید من چراغ ها را تعمیر میکنم تا قابل استفاده بشود. یک چادر زدم و شدم مکانیک چراغ. فتیله های چراغ ها را جا به جا می کردم. اثاث های چراغ ها را بجای هم میگذاشتم تا چراغ قابل استفاده بشود. بعضی از چراغ ها خرد شده بودند و دیگر قابل استفاده نبودند. اوراقشان می کردم و وسایلشان را به چراغ های دیگر می بستم. برای چادرهای بچه ها هم چراغ خوراک پزی درست می کردم هم چراغ گرمایشی. یک لحظه بی کار نبودم و همیشه مشغول یک کاری بودم. قبل از هر عملیاتی باید گروه تخریب منطقه عملیات را پاک سازی کند. عراقی ها در منطقه دهلران مین ناپالم هم داشتند که توی بشکه های بیست لیتری ریخته بودند. بشکه ها را روی خاکریزهاشان جلوی خط پدافندی شان گذاشته بودند که موقع حمله ما منفجر کنند. این بشکه ها پر از  مواد شیمیایی ناپالم بود که وقتی منفجر می شد می پاشید به نیروها. اگر این مواد بهت می چسبید توی گوشتت فرو می رفت و طوری می سوزاند که انگار استخوانت سوخته. درد خیلی بدی داشت. ناپالم با هیچ چیزی هم خاموش نمی شد. در ارتفاعات یکی از تکه های این بشکه ها را پیدا کردیم. آتش نداشت اما دود کمی از آن بیرون می آمد. رویش خاک ریختیم. فردا که از زیر خاک درآوردیمش وقتی آن را شکستم آتش گرفت. یعنی وقتی اکسیژن بهش می رسید آتش می گرفت. اگر این تکه به بدن من می رسید گوشت من را می خورد.

“داستان ادامه دارد…”

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا