
غیر از اینکه اکثر وقتش را برای شناسایی و بازکردن معبر برای عملیات ها می گذاشت، همیشه دل نگران مردم محلی هم بود. به محض اینکه یک جا وقتش خالی می شد، چند تا از بچه ها را می برد برای خنثی کردن حواشی روستاها. می گفت این مردم چه گناهی کرده اند که خانه و زندگی شان افتاده وسط جنگ. مناطق را شناسایی کرده بود و به خانواده ها گفته بود سمت این مناطق نروند؛ ولی گاو و گوسفندها که نمی فهمیدند. می گفت این ها تمام زندگی شان با همین دام ها می گذرد. اگر یکی از این حیوانات برود روی مین، یک قسمت اقتصاد خانواده فلج می شود. دیگر خدا رحم کند گله ای بروند روی مین..