کتاب

کتاب خاطرات جانباز اکبر کاظمی

کتاب همسایه ماهی ها

کتاب خاطرات جانباز اکبر کاظمی از لشکر8نجف اشرف که14روز بین دوجبهه ایران وعراق باپای مجروح قطع شده مانده بود

یک دشت وسیع است. پر از علف های بلند مرق. تا چشم کار می کند فقط دشت است و سبزی علف های بلند. دریایی از گیاهان سبز که با یک باد نرم تکان می خورند و می لغزند روی همدیگر. می روند این سو و آن سو. یک خط باریک ناپیدا این دشت را به دو بخش تقسیم کرده. یک چیزی شبیه مرز. من دارم کنار این خط قدم می زنم. باید بروم ته دشت. اما نباید از مرز رد شوم. باید تلاش کنم همین طرفش بمانم و همین طرفش قدم بردارم. انگار اگر از مرز رد شوی بازی تمام بشود. اما مرز هی جابجا می شود. باد خاک وعلف ها را باخود می برد این طرف و آن طرف. مرز انگار مرتب جابجا می شود. گاهی به خودم می ایم و می بینم آن سوی مرزم. بعد می خواهم بدوم و برگردم این طرف مرز. پاهایم توی گِل ها فرو می رود. گِل ها چنگ می زنند به پاهایم و نگاهش می دارند. انگار نخواهند من برگردم. هرطور هست می افتم روی زانوها و با چهاردست و پا خودم را می کشانم این  طرف مرز. دوباره مسیرم را ادامه می دهم. بعد خسته می شوم. می گویم اصلا بگذار بی خیالش شوم. می روم آن طرف مرز و همه چیز را تمامش می کنم. حتی چند قدم هم می روم آن طرف مرز. اما بعد دوباره برمی گردم این طرف مرز. عرق ریزان و نفس نفس زنان…

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا