معرفی کتاب الکترونیکی تخریب به روایت مرتضی علیجانی
فصل اول
سال 55 بود. من و چند نفر از هم سن و سالهام مینشستیم دور هم و دربارۀ سیاست و نفت و این جور چیزها حرف میزدیم. حسین، پسر حیدر صابری توی کارخانهی تولید بخاری و آبگرمکن پُلار کار میکرد و از ما بزرگتر بود.
او بیشتر از ما سرش میشد و از سرگذشت نفت برایمان میگفت و این که دارند غارتمان میکنند و از این جور حرفها.
حسن ما بروبچه های پانزده، شانزده ساله را شبها دور خود جمع میکرد و چیز یادمان میداد.
مأمورها فهمیدند و برایش نقشه ریختند که کلکش را بکنند. برای همین بشکهای آغشته به تینر را بردند کارخانه و به او که جوشکار بود گفتند برایمان جوشکاریش کن. حسن بی خبر از همه جا تا آمد جوشکاری کند، بشکه منفجر شد و آتش گرفت. شدت آتش سوزی آنقدر زیاد بود که بیمارستان اصفهان نتوانستند کاری برایش بکنند و گفتند باید او را به تهران ببرید. سوار آمبولانس اش کردند و راهی شدند، اما تا پلیس راه بیشتر دوام نیاورد و شهید شد.
یداله تقی یار که همکارش بود، دیگر آرام و قرار نداشت و ما هم همینطور. اما کار زیادی نمیتوانستیم بکنیم. تا کم کم سال 56 شد و تظاهرات و راهپیمایی و ما چند نفر هم سرمان درد میکرد برای این جور کارها.
کارگاهمان هم تعطیل شد و ما هم از خدا خواسته، صبح میزدیم بیرون پی تظاهرات و اذیت و آزار مأمورها و شعار نویسی روی دیوار و نصف شب بر میگشتیم منزل.
برای مطالعه بیشتر این روایت می توانید اینجا کلیک کرده و فایل کامل را دریافت دهید