خاطرات

خاطرات | حجت السلام والمسلمین سراج

بسم الله الرحمن الرحیم خدمت برادر عزیز از پیشکسوتان جهاد و شهادت جناب سراج هستیم در محل بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس ضمن اینکه تشکر می کنیم از قدم رنجه فرمودن ایشون و در این صحبت شرکت کردنشون از جناب سراج خواهش می کنیم که یه پیش درآمدی از قبل از انقلاب –شرکت در انقلاب و پیروزی انقلاب پس از آن شرکت در دفاع مقدس و جنگ ضمن معرفی خودشون برایمان عنوان بفرمایند .

تشکر می کنم از همه عزیزانی که زمینه این آشنایی که بازآفرینی خاطرات زمان جنگ رو فراهم کردند بویژه آقای حیدری – آقای علی جانی و همینطور شعرای نجاتی که قبول زحمت کردند و این زمینه رو فراهم کردند یاد و خاطره ی همه شهدا رو بویژه شهدای تخریب رو گرامی می داریم ما هر چه داریم از خون شهدا و زحمات این عزیزان هست و اگر هم خاطره ای در این جا نقل میشه توفیقی باشه برای معرفی عزیزان و دوری از اینکه و خدای نکرده خودستایی بشه سعی می کنیم خاطرات خودمون رو کمتر تعریف بکنیم اگر از دیگران خاطره ای داریم ما اگر هم ناچار شدیم شاید بد نباشد برای اینکه در تاریخ برخی از خاطرات ثبت بشه و تربیت شدگان دانشگاه جنگ در واقع بیشتر معرفی بشند به اون مباحث هم ان شاالله اشاراتی رو داشته باشیم
 
بنده سن و سالی نداشتم در زمان انقلاب فک می کنم که کلاس اول راهنمایی بودم که انقلاب شد و پیش از انقلاب به همراه بزرگترها پدرمون و بویژه برادر بزرگترمون در صحنه های مختلف انقلاب بودیم و در راهپیمایی شرکت می کردیم اون موقع هم که حکومت نظامی اعلام شده بود و ما روزها برامون امکان نبود که در راهپیمایی شرکت کنیم و باید شب احیاناً در راهپیمایی شرکت بکنیم و بعد هم اومده بودند منع عبور و مرور و در ساعات شب اعلام کرده بودند روی پشت بوم ها می رفتیم و شعار می دادیم و تصویر حضرت امام را در مناطق مختلف نصب می کردیم و در روزها هم که اون موقع هایی که هنوز مدارس برقرار بود وقتی که مدارس رو تعطیل می کردیم میومدیم توی خیابون و بر علیه رژیم شاهنشاهی تظاهرات می کردیم گاهی می رفتیم به مدارسی که تعطیل نشده بود اون جا مراجعه می کردیم و شعار می دادیم اونقدر مقاومت می کردیم گاهی هم که کارهای انقلابی به نظر می رسید که انجام می گرفت که می رفتیم اون جا و در واقع هجوم می آوردیم که مدرسه تعطیل بشه
 
 
 
حالا اقتضای سن بالاخره نوجوانی بود بالاخره در مراحل مختلف انقلاب در حدی که شرایط اقتضا می کرد و سن ما اقتضا می کرد مشارکت داشتیم که به لطف الهی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به پیروزی رسید در اوایل انقلاب هم سعی کردیم که بریم وارد بسیج مستضعفین بشیم بعدم وارد بسیج مدارس شدیم در مسجد ما فعالیتهای بسیج رو داشتیم و آموزش های اولیه رو در اون جا دیدیم یادم نمیره خاطرات قشنگی که ما از مسجد و بسیج مسجدمون داشتیم صبح ها که می رفتیم اون جا ما هر روز نماز صبح رو در مسجد می خوندیم شبهام که در مسجد بودیم صبح های جمعه همش می رفتیم کوه آموزشهای نظامی و غیر نظامی رو در مجموعه فعالیتهای بسیج مسجد و مسجد پاگوش می دیدیم و بعد هم کم کم دیگه جنگ شد و وارد عرصهٔ جنگ شدیم و اولین ورودمون به جنگ و جبهه در سال 61 بود
 
در عملیات فتح المبین بود در آستانهٔ عید بود که عملیات فتح المبین شروع شد و یادم نمیره که اون موقع وقتی می خاستیم از دبیرستان که کلاس اول دبیرستان بودیم بریم اعزام بشیم در طریق بسیج مدارس اعزام شدیم و جالب این بود که دوستانی که ما در اون مرحله رفتیم بچه های ممتاز و درس خون کلاس بودند سه از دوستان بچه های ممتاز کلاس بودند اول و دوم و سوم که دو نفرشون شهید شدند و بنده هنوز زنده هستم ولی شهدایی که اون موقع با ما همراهی کردند و وارد جنگ شدیم بچه های درس خون و ممتاز بودند و شهید ناصر حجازی بود که از بچه های درس خون کلاس بود آقای شفیع زاده بود که ایشونم از بچه های درس خون کلاس بود بنده بودم و همینطور بقیه دوستانی که از کلاس اول دبیرستان رشته تجربی شهید مفتح وارد جنگ شدیم و در عملیات فتح المبین شرکت کردیم و رفتیم دو کوهه و بعد هم از دو کوهه اعزام شدیم به مناطق مختلف جنگی عین خوش که در اون جا بود و این توفیقی بود که اولین آشنایی ما با صحنه های جنگ بود و اولین آشنایی من با مین و تخریب و اینا همون عملیات فتح المبین بود که اون موقع ما سوار ماشینای آیفا بود چی بود اینا می گفتند سوار اونا شده بودیم رفتیم
 
 در یک مسیری یه مرتبه دیدیم که منطقه مین گذاری شده است و اون جا برای ما یک سدی رو زده بودند برا اینکه این منطقه مین گذاری شده ست و خلاصه ماشین در محاصره مین ها قرار گرفت این آقای راننده وحشت زده من کنارش بودم و یه نفر دیگه 16 ساله ای بودند وحشت زده نمی دونست چیکار کند گفت بریم جلو میریم روی مین بریم عقب نمی تونیم دور بزنیم میریم روی مین و من اون موقع برا اولین بار بود که با مین و میدان مین آشنا شدم و خلاصه خیلی وحشت زده شده بودم که با میدون مین و مین چگونه رو به رو بشیم که الحمدالله بعداً اومدند و ما رو راهنمایی کردند و گفتند که به هر جهت از این مسیر شما باید خارج بشید با صحنهٔ میدان مین و نهایتاً ما آغاز آشناییمون با میدان مین از اون جا شروع شد که بیشتر اون زمان به خاطر اینکه سن و سالمون کمتر بود موفق نشدیم به صحنهٔ عملیات برسیم و بیشتر با کارهای پشتیبانی در اون عملیات رسیدیم
 
ولی صحنه های جنگ و عملیاتی رو رفتیم اون جا و سایت ها و مناطقی که آزاد شده بود اون جا ما حضور داشتیم و یه بخشی از فعالیت هامون غیر از بخشای پشتیبانی بحثای در واقع نگهبانی و در واقع اجازه عبور و مرور از مناطق جنگی بود که بر عهدهٔ ما بود اینم اولین حضور ما در صحنه ی جنگ و جبهه بود که از طریق بسیج مدارس ما اعزام شدیم بعد از مدتی اون خاطرات قشنگ جنگ و حضورمون در صحنه ی جنگ اینم توی پرانتز خدمتتون عرض بکنم که ما 3 تا برادر بودیم در حین عملیات هر 3 برادرمون رفته بودیم جبهه من برادر کوچیکه بودم دو تا برادر بزرگتر از خودمم داشتم که اونا هم حضور پیدا کرده بودند و واقعاً بعد از جنگ فهمیدیم که مادر ما در اون لحظاتی که سه تا از پسرانشون که همین سه پسر بودند رفته بودند صحنه ی جنگ واقعاً چقدر ناراحتی تحمل کرده بودند
 
 چقدر شبها بیداری می کشیدند و بعد که حالا به سلامت برگشتیم بعد هم در ادامهٔ برنامه های عملیاتی بیشتر من توفیق داشتم حالا تو صحنه های عملیات شرکت می کردم یادم نمیره واقعاً مادرم اون شبهایی که در جنگ و جبهه بودیم به هیچ وجه اون شبها نخوابیده بود و بعد از جنگ من متوجه شدم که این مادران واقعاً چه احساسی نسبت به فرزندانشون داشتند و اون هایی که به هر جهت فرزندانشون شهید شدند واقعاً چه مقامی دارند در پیشگاه خداوند و چه رنجی رو اینا در پیشگاه خداوند تحمل کردند در تقدیر در عملیات فتح المبین ما به سلامت برگشتیم و بعد اومدیم درس مونا دنبال کردیم ولی بعد از اینکه ما امتحاناتمونا دادیم برای عملیات محرم ما آماده شدیم که اعزام شدیم به صحنه های جنگ وقتی که ما رو اعزام کردند
 
رفتیم شهرک دارالخوین  اون جا واردی شهرکی دارالخوین شدیم خب انبوهی از جمعیت اومده بودند بنا بود که اینها تقسیم بشند به واحدهای مختلف اون جا توی جمعیت اولین کسی که اومد نیرو رو می خاست جذب بکند و واحد خودشو معرفی بکند خدا رحمتش بکند شهید خلیلی فرمانده تخریب اون زمان بود شهید خلیلی اومد توی اون جمعیت زیاد که فکر می کنم حدود هزار نفر بودند بلند شد و یک سخنرانی خیلی آتشین و پر جاذبه ای رو کرد و تخریب رو معرفی کرد گفت که ما نیروهایی رو می خواهیم برا تخریب با این ویژگی ها چند تا ویژگی خیلی سختی رو گفت از جمله اینکه باید خیلی شجاع باشه خیلی مؤمن باشه و شروع کرد خاطراتی رو که برای تخریب هست رو بیان کردن یکی از چیزهایی که گفت اینکه تخریب چی باید جان فشانی بکند نسبت به دیگران تخریب چی باید بره خلاصه میدان مین رو باز بکند اگر نتونست بره میدان رو باز بکنه وظیفهٔ تخریب چی اینه که خودشو بندازد روی مین ها و در واقع رزمنده ها باید بیاند از روی او برند گفت که ما یه چنین نیروهای جان فشانی رو می خواهیم که اگر چه در انجام وظایفشون مؤفق نبود
 
 باید به هر جهت جان خودشون رو اینجوری در راه انجام وظیفه بدند و فدا بکنند خب این صحبتا رو کرد حدود ده دقیقه یه ربعی ایشون صحبت کرد و بعد گفت که آقا الآن می خام بگیم که هر کس آماده هست یا علی از جمع حدود هزار نفر حالا بعد از این صحبتایی که شد یه سکوت خلاصه معنا داری در اون جا در واقع حاکم شده بود همینکه ایشون صحبتش تموم شد فقط یک نفر بلند شد و اعلام آمادگی کرد بقیه هیچ کس آمادگی بلند شدن رو نداشت خدا حفظ کند حاج آقای عباس فرخ فال حجت الله و المسلمین شیخ عباس فرخ فال بودند که ایشون برا اولین بار بلند شدند و اولین نفر بودند بلند شدند شخصیتی که ما حالا فرصتی نیست که یادی از خاطراتشونم بکنیم ولی در عملیات محرم ایشون وقتی که نارنجک رو انداخته بودند به طرف ایشون و ایشون خوابیده بودند بالای سر ایشون یه نارنجک منفجر شده بود که من یادم نمیره وقتی ایشون اومدند توی بیمارستان کاشانی که من اون جا مجروح شده بودم توی عملیات محرم ایشون تمام بدنش وقتی رفتیم به دیدنش و اینا پشت بدن ایشون تمام از سر انگشتان پاشون تا توی سرشون ترکشهای متعددی خلاصه خورده بود و ایشون واقعاً وضعیت خیلی بدی رو داشتند اولین نفری که در این جمع بلند شد و اعلام آمادگی کرد ایشون بودند حاج آقای فرخ فال بودند
 
هیچکس بلند نشد خیلی جالب بود ما هم بلند نشدیم خیلی ترسیدیم خیلی مسئولیت سنگینی هست و واقعاً آدم باید یه چنین کاری رو بکند و بالاخره باید مسئولیتی رو قبول کند که بتونه اون مسئولیت رو انجام بده بعد نمی دونم آقای آقا کریم فامیلشو نمی دونم شهید شد شریف صادقی بودند که نمی دونم معاون ایشون چی بود ایشون بلند شد و گفت که آقایون من خدمتتون عرض بکنم آقای خلیلی این صحبتا رو کردند اما معناش این نیست که دیگه هر کی میاد توی تخریب باید جانشو فدا بکند و بیفتد روی مین ها و دیگران از روش برند که این که معنا نداره که همهٔ تخریب چیا باید چنین کاری رو بکنند منظور ایشون این بود که کسی که می خواد بیاد بالاخره باید به قول ما پی این کارا رو به دلش مالیده باشه و آماده باشه اون موقع که می خواد ادای وظیفه بکند چنین کاری و اقدامی رو هم انجام بده وقتی که ایشون این صحبتا رو کرد و بعد هم گفت اتفاقاً کسانی که توی تخریب نمی یاند بیشتر در معرض خطر هستند تا اونایی که توی تخریب می یاند گفت کسانی که توی تخریب هستند وقتی که میاند آموزش رو می بینند باید در واقع چگونه مین رو خنثی بکنند این وقتی مراجعه شد با مین بلده چیطوری مین رو خنثی بکند که براش ضرری نداشته باشه اونایی که نمی یاند تو تخریب مثل نیروهای پیاده و اینا اونا بیشتر دچار مشکل میشند وقتی رسیدند به میدان مین نمی دونند چیکار بکنند بندگان خدا یا باید پشت میدان مین بمونند و درگیر شند
 اون جا از بین برند یا برند روی میدان مین و خودشون از بین برند و اتفاقاً کسانی که وارد تخریب میشند با آموزشایی که می بینند خیلی مؤفق تر عمل می کنند و البته اگر یک صحنه ای بود که باید یه چنین کاری رو بکنند باید این جان فشانی رو بکنند از خودشون داشته باشند وقتی صحبتا رو ایشون کرد خیلی ها بلند شدند از جمله ما هم اعلام آمادگی کردیم ولی باز اون تعداد که بلند شدند بنظرم بچه های گل چینی بودند اکثر کسانی بودند که طلبه بودند و بعد طلبه شدند مثه ما که بعد توی همون فضای خیلی زیبایی که با معنویتی که در تخریب بود و به هر جهت کشش های معنوی که داشت و دیگران هم اومدند طلبه شدند از جمله خود بنده که طلبه شدم حالا نمی دونم تو یه پرانتز من همین جا نقل بکنم
 که جان فشان هایی که باید انجام می دادند در عملیات خیبر بود وقتی که ما رفتیم روی اون جاده که باید مین ها رو خنثی می کردیم و بعدم هر سیم خاردار رو بر می داشتیم اون جا سیم خاردارا اون قدر انبوه بود که نمیشد که اونا رو جا به جاش بکنیم خب معمولاً سیم خاردارا وقتی می خاند جا به جا بکنند با دستکش باید داشتیم و با دستکشهای خیلی ضخیم میومدیم این سیم خاردارا رو برمی داریم یادم میاد که بچه های تخریب از جمله خودم رفته بودیم چنگ می زدیم روی این سیم خاردارا و همینطور اینا رو می کشیدیم
 از روی جاده تا اینا بره کنار دستامون همینطور زخمی شده بود و خون آلود بود که بتونیم این جاده رو باز کنیم و به لطف خداوند هم اون جاده هم باز شد یعنی واقعاً همون صحبتی که جناب آقای خلیلی به ما گفته بود ما آماده شده بودیم یعنی همون لحظه من می گفتم اگر جایی هست که ما باید جان فشانی بکنیم و اینا اینکه زخمی شدن و نمی دونم سیم خاردارو با دست و اینا کشیدن و اینا چیزی نیست
ما گاهی باید خودمونا روی سیم خاردار بیندازیم خودمونا بندازیم روی مین و دیگران بتونند از روی ما عبور بکنند و به اهداف عملیاتی که دارند برسند به هر ترتیب ما زمینهٔ آشناییمون با تخریب با یک طلبه و یک روحانی به نام جناب آقای خلیلی شروع شد و تشویق ما به سوی تخریب در واقع یک روحانی جناب آقای فرخ فال بود طلبه شدن ما هم به واسطهٔ اون جمع معنوی روحانی بود که ما وقتی که رفتیم توی تخریب اون جمعی که بودیم اون بچه های طلبه فاضلی بودند که خیلی پر معنویت بودند ما با اینا که آشنا شدیم از جمله حسین یاری و آقای فرخ فال و دیگر دوستانی که طلبه بودند و الآنم حالا یه لحظه به فکرم افتاد اینها باعث شدند که بعد از اینکه من اومدم از جبهه برگشتم البته در عملیاتی محرم شرکت کردیم و شاید اولین مجروح عملیاتی محرم بودیم چون اون شبی که سیلاب ها اومدند اولین مجروح بنده بودم که راهها بسته شد و شروع کردند دشمن خلاصه خمپاره ها رو زدن و هنوز عملیات شروع نشده بود ما مجروح شدیم و اومدیم به شهر اصفهان برگردوندمون منظورم این بود که دوستان طلبه اون فضا رو برای ما ایجاد کرده بودند که بعد از اینکه ما رفتیم تو عملیات و مجروحم شدیم و اینا اومدیم و دیگه تو فضاهای طلبه گی قرار گرفتیم خیلی علاقه مند شدیم پدرم مخالفت کردند گفتند من به شرطی موافقت می کنم که دیپلمتو بگیری بعد بری طلبه بشی بعد ما خیلی علاقه مند بودیم به اینکه طلبه گی رو زود شروع بکنیم نهایتاً ما یه قولی به پدرمون دادیم گفتیم ما قول می دیم دیپلم مونا بگیریم و در کنارش طلبه گی رو هم بخونیم و واقعاً هم به قولمون عمل کردیم دیپلم مونا گرفتیم و بعد هم طلبه شدیم و وارد دانشگاه هم شدیم .

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا